۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
کم نیست‌که ما را به درآرد نفس ازما

ما قافلهٔ بی‌نفس موج سرابیم
چندین عدم آن‌سوست صدای جرس ازما

مردیم به ضبط نفس ولب نگشودیم
تا بوی تظلم نبرد دادرس از ما

عمری‌ست دراین انجمن ازضعف دوتاییم
خلخال رسانید به پای مگس از ما

همت نزندگل به سر ناز فضولی
رنگ آینه بشکست به روی هوس ازما

پر ناکس ازین مزرعهٔ یأس دمیدیم
بر چشم توقع مگذارید خس از ما

درگرد خیال تو سراغی است وگرنه
چیزی دگر از ما نتوان یافت پس از ما

رنگ آینهٔ الفت گل هیچ نپرداخت
قانع به دل چاک شد آخر قفس از ما

ما را ننشانیدکسی بر سر رهش
بیدل تو پذیری مگر این ملتمس از ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.