۵۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

ای کرده تو مهمانم، در پیش دَرآ جانم
زان روی که حیرانَم، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

ای گشته زِ تو والِهْ، هم شهر و هم اَهلِ دِهْ
کو خانه؟ نِشانَم دِهْ، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

زان کَس که شُدی جانش، زان کَس مَطَلَب دانش
پیش آ و مَرَنْجانَش، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

وان کَزْ تو بَوَد شورَش، می‌دار تو مَعْذورَش
وَزْ خانه مَکُن دورَش، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

منْ عاشق و مُشتاقم، منْ شُهرهٔ آفاقَم
رَحْم آر و مَکُن طاقَم، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

ای مُطربِ صاحِبْ صَف می‌زَن تو به زَخْمِ کَف
بر راهِ دِلَم این دَف، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم

شَمسُ الْحَقِ تبریزم جُز با تو نَیامیزم
می اُفتم و می‌خیزم، من خانه‌‌ نمی‌‌دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.