۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۲

غباریم زحمتکش بادها
به وحشت اسیرند آزادها

املها به دوش نفس بسته‌ایم
سفریک قدم راه و این زادها

جهان ستم چون نیستان پر است
ز انگشت زنهار فریادها

به هر دامی از آرزو دانه‌ای‌ست
گرفتار خویشند صیادها

برون آمدن نیست زین آب وگل
بنالید ای سرو و شمشادها

فسردن هم آسوده جان می‌کند
به هر سنگ خفته‌ست فرهادها

غنیمت شمارند پیغام هم
فراموشی است آخر این یادها

بد ونیک تاکی شماردکسی
جهان است بگذر ز تعدادها

چه‌خوب‌و چه‌زشت ازنظر رفته‌گیر
پری می‌زنند این پریزادها

به پیری ستم‌کرد ضعف قوی
مپرسید از این خانه آبادها

به صید نقب ازین بیش نشکافتیم
که تا آب و خاک است بنیادها

ز نقش قدم خاک ما غافل است
همه انتخابیم ازین صادها

نوی بیدل از ساز امکان نرفت
نشد کهنه تجدید ایجادها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.