هوش مصنوعی:
این شعر به مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی مانند ناپایداری هستی، توهم بقا، محدودیتهای انسان در درک حقیقت، و تضادهای زندگی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای پیچیده، از جمله سایه، شبنم، و خاک، به نقد غرور انسان و ناتوانی او در رسیدن به کمال اشاره میکند. همچنین، مفاهیمی مانند مرگ، زندگی، و ارزشهای واقعی در مقابل ظواهر فریبنده مورد بررسی قرار میگیرند.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در این شعر نیاز به درک و تجربهی بالایی از زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی سنگین ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد. این محتوا更适合 افرادی که از بلوغ فکری و شناختی لازم برای درک مفاهیم انتزاعی برخوردارند.
غزل شمارهٔ ۴۲۳
ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست
بینشانی را نشان فهمیدهای تیرت خطاست
سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است
ورنه یک گام از خودت آنسو جهان کبریاست
شبنم این باغ مژگانی ندارد در نظر
گر تو برخیزی ز خود برخاستنهایت عصاست
بیخمیدن از زمین نتوان گهر برداشتن
آنچه بردارد دلت زین خاکدان قد دوتاست
نقص بیناییست کسب عبرت از احوال مرگ
چشم اگر باشد غبار زندگی هم توتیاست
خودسریهااز مقام امن دور افتادن است
ناله تا انداز شوخی میکنداز دل جداست
جزفنا صورت نبندد اعتبار زندگی
گو بنالد یا به خود پیچد نفس جزو هواست
خیرها را جلوهٔ شر میدهد چرخ دورنگ
پشتکاغذ در نظر چپ مینماید نقش راست
بسکه تنگیکرد جا بر خوان انعام فلک
میهمانان هوس را خوردن پهلو غذاست
اوج دولت سفلهطبعان را دو روزی بیش نیست
خاک اگر امروز بر چرخ است فردا زیر پاست
نازنینان فارغ از آرایش مشاطهاند
حسن معنی را همان رنگینی معنی حناست
حرف سردیکوه تمکین را ز جا برمیکند
از نسیمی خانهٔ بیتابی دریا پپاست
عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد
بیدل از واماندگی سر تا به پای شمع پاست
بینشانی را نشان فهمیدهای تیرت خطاست
سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است
ورنه یک گام از خودت آنسو جهان کبریاست
شبنم این باغ مژگانی ندارد در نظر
گر تو برخیزی ز خود برخاستنهایت عصاست
بیخمیدن از زمین نتوان گهر برداشتن
آنچه بردارد دلت زین خاکدان قد دوتاست
نقص بیناییست کسب عبرت از احوال مرگ
چشم اگر باشد غبار زندگی هم توتیاست
خودسریهااز مقام امن دور افتادن است
ناله تا انداز شوخی میکنداز دل جداست
جزفنا صورت نبندد اعتبار زندگی
گو بنالد یا به خود پیچد نفس جزو هواست
خیرها را جلوهٔ شر میدهد چرخ دورنگ
پشتکاغذ در نظر چپ مینماید نقش راست
بسکه تنگیکرد جا بر خوان انعام فلک
میهمانان هوس را خوردن پهلو غذاست
اوج دولت سفلهطبعان را دو روزی بیش نیست
خاک اگر امروز بر چرخ است فردا زیر پاست
نازنینان فارغ از آرایش مشاطهاند
حسن معنی را همان رنگینی معنی حناست
حرف سردیکوه تمکین را ز جا برمیکند
از نسیمی خانهٔ بیتابی دریا پپاست
عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد
بیدل از واماندگی سر تا به پای شمع پاست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.