۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۸

فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست
کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست

جبین متاعم و دکان سجده‌ای دارم
تو نیز خاک شو، ای جستجو که جا اینجاست

به‌ گردی از ره او گر رسی مشو غافل
که التفات نگه‌های سرمه‌سا اینجاست

خیال مایل بی‌رنگی و جهان همه رنگ
چو غنچه محو دلم بوی آشنا اینجاست

ز گرد هستی اگر پاک گشته‌ای خوش باش
که حسن جلوه‌فروش است تا صفا اینجاست

کسی نداد نشان ازکمال شوکت عجز
جز اینقدرکه همه سرکشی دو تا اینجاست

دلیل مقصد ما بسکه ناتوانی بود
به هرکجاکه رسیدیم‌گفت جا اینجاست

پس از مطالعهٔ نقش پا یقینم شد
که هرزه‌تازم و جام جهان‌نما اینجاست

نهفت راه تلاشم عرق‌فشانی شرم
گل است خاک دو عالم ز بس حیا اینجاست

سراغ لیلی خویش ازکه بایدم پرسید
که‌ گرد محملم و نالهٔ درا اینجاست

خوش آنکه سایه‌صفت محو آفتاب شویم
که سخت نامه سیاهیم و عفوها اینجاست

چو چشم ‌آینه حیرت‌ سراغ نیرنگیم
ز خویش رفته جهانی و نقش پا اینجاست

غبار رفته به باد سحر به ‌گوشم‌ گفت‌:
که خلق بیهده جان می‌کند، هوا اینجاست

به وصل لغزش پایی رسیده‌ام بیدل
بیا که دادرس سعی نارسا اینجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.