هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد و رنج شاعر از عشق نافرجام، تنهایی و سختیهای زندگی است. شاعر از نالههای خود، اسارت در دام عشق، و بیپناهی در برابر روزگار سخن میگوید. همچنین، اشارههایی به مفاهیمی مانند صبر، مقاومت، و جستجوی آرامش در میان آشوب دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و ناامیدی نیاز به بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۵۵۶
دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است
در وحشتم از عمرکه صیاد من این است
برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی
آوارهٔ دشت تپشم، زاد من این است
مدهوش تغالکدهٔ ابروی یارم
جامیکه مرا میبرد از یاد من این است
چون صبح بهگرد رم فرصت نفسم سوخت
آن سرمهکه شد رهزن فریاد من این است
سنگی به جگر بستهام از سختی ایام
آیینهام و جوهر فولاد من این است
هم صحبت.بخت سیه از فکر بلندم
در باغ هوس سایهٔ شمشاد من این است
چشمی نشد آیینهٔکیفیت رنگم
شخص سخنم، صورت بنیاد من این است
دارم به دل از هستی- موهوم غباری
ای سیل بیا خانهٔ آباد من این است
هر ناله، به رنگ دگرم، میبرد از خویش
در مکتب غم، سیلی استاد من این است
دست مژه برداشتنم، عرض تمناست
حیرت زدهام شوخی فریاد من این است
از الفت دل چاره ندارم چه توانکرد
دام و قفس طایر آزاد من این است
با هر نفسم لخت دلی میرود از خوبش
جان میکنم. و تیشهٔ فرهاد من این است
هر حرف که آید بسه لبم نام تو باشد
از نسخهٔ هستی، سبق یاد من این است
گردی شوم وگوشهٔ دامان توگیرم
گر بخت به فریاد رسد داد من این است
چون اشک ز سرگشتیام نیست رهایی
بیدل چهکنم نشئهٔ ایجاد من این است
در وحشتم از عمرکه صیاد من این است
برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی
آوارهٔ دشت تپشم، زاد من این است
مدهوش تغالکدهٔ ابروی یارم
جامیکه مرا میبرد از یاد من این است
چون صبح بهگرد رم فرصت نفسم سوخت
آن سرمهکه شد رهزن فریاد من این است
سنگی به جگر بستهام از سختی ایام
آیینهام و جوهر فولاد من این است
هم صحبت.بخت سیه از فکر بلندم
در باغ هوس سایهٔ شمشاد من این است
چشمی نشد آیینهٔکیفیت رنگم
شخص سخنم، صورت بنیاد من این است
دارم به دل از هستی- موهوم غباری
ای سیل بیا خانهٔ آباد من این است
هر ناله، به رنگ دگرم، میبرد از خویش
در مکتب غم، سیلی استاد من این است
دست مژه برداشتنم، عرض تمناست
حیرت زدهام شوخی فریاد من این است
از الفت دل چاره ندارم چه توانکرد
دام و قفس طایر آزاد من این است
با هر نفسم لخت دلی میرود از خوبش
جان میکنم. و تیشهٔ فرهاد من این است
هر حرف که آید بسه لبم نام تو باشد
از نسخهٔ هستی، سبق یاد من این است
گردی شوم وگوشهٔ دامان توگیرم
گر بخت به فریاد رسد داد من این است
چون اشک ز سرگشتیام نیست رهایی
بیدل چهکنم نشئهٔ ایجاد من این است
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.