هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر میپردازد. او از حیرت، وحشت، عجز و ناامیدی سخن میگوید و از تشبیهات زیبایی مانند شمع کشته، چشم آهو و اشکهای غلتان استفاده میکند. شاعر به دنبال آرامش و معنایی در زندگی است اما با موانع و نارساییهای بسیاری روبرو میشود. در نهایت، شعر به نوعی تسلیم در برابر تقدیر و پذیرش رنجهای زندگی ختم میشود.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر، همراه با استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده، درک کامل آن را برای مخاطبان جوانتر دشوار میسازد. این شعر更适合 افرادی که از بلوغ فکری و تجربههای زندگی بیشتری برخوردارند.
غزل شمارهٔ ۵۹۹
تا ز آغوشوداعت داغ حیرتچیده است
همچوشمعکشتهدر چشممنگهخوابیدهاست
باکمال الفت از صحرای وحشت میرسم
چون سواد چشم آهو سایهام رم دیده است
جیب و دامانی ندارد کسوت عریانیام
چونگهراشکمهماندر چشمخود غلتیدهاست
نی خزان دانم درینگلشن نه نیرنگ بهار
اینقدر دانمکه اینجا رنگهاگردیده است
طبع آزاد از خراش جسم دارد انبساط
زخمه تا بر تار میآید صدا پالیده است
وحشتمگل میکند از جیب اشک بیقرار
صبح در آیینهٔ شبنم نفس دزدیده است
بر رخ اخگر نقابی نیست جز خاکسترش
دیدهٔ ما را غبار چشم ما پوشیده است
کعبهٔ مقصود بیرون نیست از آغوش عجز
آستانش بود هرجا پای ما لغزیده است
عجز طاقتکرد آهم را چو شمعکشته داغ
جادهام از نارسایی نقش پا گردیده است
غیر وحشت باغ امکان را نمیباشدگلی
چرخ هماینجا ز جیب صبح دامن چیده است
ناله دارد درکمند غم سراپای مرا
بیستون در دم و بر من صداپیچیده است
سرگرانی لازم هستی بود بیدلکه صبح
تا نفس باقیست صندل بر جبین مالیده است
همچوشمعکشتهدر چشممنگهخوابیدهاست
باکمال الفت از صحرای وحشت میرسم
چون سواد چشم آهو سایهام رم دیده است
جیب و دامانی ندارد کسوت عریانیام
چونگهراشکمهماندر چشمخود غلتیدهاست
نی خزان دانم درینگلشن نه نیرنگ بهار
اینقدر دانمکه اینجا رنگهاگردیده است
طبع آزاد از خراش جسم دارد انبساط
زخمه تا بر تار میآید صدا پالیده است
وحشتمگل میکند از جیب اشک بیقرار
صبح در آیینهٔ شبنم نفس دزدیده است
بر رخ اخگر نقابی نیست جز خاکسترش
دیدهٔ ما را غبار چشم ما پوشیده است
کعبهٔ مقصود بیرون نیست از آغوش عجز
آستانش بود هرجا پای ما لغزیده است
عجز طاقتکرد آهم را چو شمعکشته داغ
جادهام از نارسایی نقش پا گردیده است
غیر وحشت باغ امکان را نمیباشدگلی
چرخ هماینجا ز جیب صبح دامن چیده است
ناله دارد درکمند غم سراپای مرا
بیستون در دم و بر من صداپیچیده است
سرگرانی لازم هستی بود بیدلکه صبح
تا نفس باقیست صندل بر جبین مالیده است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.