۴۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱۱

بیا ای آن کِه بُردی تو قَرارم
چون تَنگِ شِکَّر در کِنارم

دلِ سنگینِ خود را بر دِلَم نِهْ
نمی بینی که از غَمْ سنگسارم

بیا نزدیک و بر رویَم نَظَر کُن
نشانی‌‌ها نِگَر کَزْ عشق دارم

بِسوزم پرده هفت آسْمان را
اگر از سوزِ دلْ دودی بَرآرَم

خزان گَر باغ و بُستان را بِسوزد
بِخَنداند جهان را نوبَهارم

جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظُلْمِ خزانْ صد داغ دارم

بِگَردان ساقیا جامِ خَزانی
که از عشقِ بهار اَنْدَر خُمارم

بِدِه چیزی که پنهان است چون جان
به جانِ تو مَدهِ بیش اِنْتِظارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.