۸۳۵ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۳

جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی باری پدرش گفت ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی گفت ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.

نشنیدی که صوفیی می‌کوفت
زیر نعلین خویش میخی چند؟

آستینش گرفت سرهنگی
که بیا نعل بر ستورم بند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.