هوش مصنوعی:
مردی در مسجد سنجار با صدای ناخوشایند اذان میگفت که باعث ناراحتی مردم میشد. صاحب مسجد که فردی عادل و مهربان بود، به جای اخراج او، پیشنهاد داد با دریافت ده دینار به جای دیگری برود. پس از مدتی، مرد بازگشت و شکایت کرد که در جای جدید به او بیست دینار میدهند و حاضر به ترک آنجا نیست. امیر با خنده گفت که مراقب باشد تا زمانی که پیشنهاد پنجاه دینار را نشنیده، راضی نشود. در پایان، شعری درباره تأثیر صدای ناخوشایند بر دل مردم آورده شده است.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و طنزآمیز است که برای نوجوانان قابل درک و آموزنده است. همچنین استفاده از زبان کلاسیک و شعر ممکن است برای کودکان کمسنوسال دشوار باشد.
حکایت شمارهٔ ۱۳
یکی در مسجد سنجار، به تطوّع بانگ گفتی. به ادایی که مستمعان را ازو نفرت بودی و صاحب مسجد امیری بود عادل، نیک سیرت، نمیخواستش که دل آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکی را پنج دینار مرتب داشتهام. ترا ده دینار میدهم تا جایی دیگر روی.
برین قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که اینجا که رفتهام، بیست دینارم همیدهند، تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم. امیر از خنده بیخود گشت، و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل
برین قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که اینجا که رفتهام، بیست دینارم همیدهند، تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم. امیر از خنده بیخود گشت، و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند.
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل
چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل
تعداد ابیات: ۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.