هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد و رنج خود میگوید و از ساقی درخواست کمک میکند. او از تهدستی و رنج عشق شکایت میکند و خود را ناتمام و بینام و نشان میداند. شاعر احساس میکند که تنها راه نجاتش سوختن در آتش عشق است و از ساقی میخواهد که او را به کاملیت برساند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، مفاهیمی مانند رنج عشق و ناتمامی ممکن است برای سنین پایینتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۱۵۴۳
کُجایی ساقیا؟ دَردِهْ مُدامَم
که من از جانْ غُلامَت را غُلامَم
میْ اَنْدَردهْ تَهی دستم چه داری؟
که از خونِ جِگَر پُر گشت جامَم
زِ نَنگِ من نگوید نامِ منْ کَس
چو من مَردی چه جایِ نَنگ و نامَم؟
چو بر جانَم زدی شمشیرِ عشقَت
تمامَم کُن که زندهیْ ناتَمامَم
گَهَم زاهِد هَمیخوانند و گَهْ رِنْد
منِ مِسکین نَدانَم تا کُدامَم
زِ من چون شمع تا یک ذَرّه باقیست
نخواهد بود جُز آتش مُقامَم
مرا جُز سوختن راهِ دِگَر نیست
بیا تا خوش بِسوزم زان که خامَم
که من از جانْ غُلامَت را غُلامَم
میْ اَنْدَردهْ تَهی دستم چه داری؟
که از خونِ جِگَر پُر گشت جامَم
زِ نَنگِ من نگوید نامِ منْ کَس
چو من مَردی چه جایِ نَنگ و نامَم؟
چو بر جانَم زدی شمشیرِ عشقَت
تمامَم کُن که زندهیْ ناتَمامَم
گَهَم زاهِد هَمیخوانند و گَهْ رِنْد
منِ مِسکین نَدانَم تا کُدامَم
زِ من چون شمع تا یک ذَرّه باقیست
نخواهد بود جُز آتش مُقامَم
مرا جُز سوختن راهِ دِگَر نیست
بیا تا خوش بِسوزم زان که خامَم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.