هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و فلسفی از بیدل دهلوی، به مفاهیمی مانند جستجوی حقیقت، عشق، مرگ، و ناپایداری دنیا میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر پیچیده و استعارههای عمیق، از رنج انسان در مسیر شناخت خود و جهان سخن میگوید و بر بیثباتی زندگی و اهمیت رسیدن به حقیقت تأکید دارد.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر، نیازمند درک بالایی از زندگی و تجربههای انسانی است که معمولاً در سنین پایینتر به دست نمیآید. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی سنگین، برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۶۸۱
قصر غناکه عالم تحقیق نام اوست
دامن ز خویش بر زدنی سیر بام اوست
هر برگ این چمن رقمی دارد از بهار
عالم نگینتراشی سودای نام اوست
پر انتظار نامهبران هوس مکش
خود را به خود دمی که رساندی پیام اوست
وحشت ز غیر خاطر ما جمعکرده است
از خود رمیدنی که نداریم رام اوست
آه از ستمکشی که درین صیدگاه وهم
عمری به خود تنید ونفهمید دام اوست
تا چند ناز انجمنآرایی غرور
ای غافل از حیا عرق ما به جام اوست
جز مرگ نیست چاره آفاق زندگی
چون زحم شیشهای کهگداز التیاماوست
بر هرچه واکنی مژه بیانفعال نیست
خوابی ست آگهی که جهان احتلام اوست
شرع یقین، دمی که دهد فتوی حضور
عین سواست آنچه حلال و حرام اوست
شرط نماز عشق به ارکان نمیکشد
کونین و یک محرف همت سلام اوست
ای فتنه قامت، این چه غرور است در سرت
تیغی کشیدهای که قیامت نیام اوست
فرداست کز مزار من آیینه میدمد
خاکم چمن دماغ کمین خرام اوست
افسانه خیال به پایان نمیرسد
عالم تمام یک سخن ناتمام اوست
بیدل زبان پردهٔ تحقیق نازک است
آهسنه گوش نه که خموشی کلام اوست
دامن ز خویش بر زدنی سیر بام اوست
هر برگ این چمن رقمی دارد از بهار
عالم نگینتراشی سودای نام اوست
پر انتظار نامهبران هوس مکش
خود را به خود دمی که رساندی پیام اوست
وحشت ز غیر خاطر ما جمعکرده است
از خود رمیدنی که نداریم رام اوست
آه از ستمکشی که درین صیدگاه وهم
عمری به خود تنید ونفهمید دام اوست
تا چند ناز انجمنآرایی غرور
ای غافل از حیا عرق ما به جام اوست
جز مرگ نیست چاره آفاق زندگی
چون زحم شیشهای کهگداز التیاماوست
بر هرچه واکنی مژه بیانفعال نیست
خوابی ست آگهی که جهان احتلام اوست
شرع یقین، دمی که دهد فتوی حضور
عین سواست آنچه حلال و حرام اوست
شرط نماز عشق به ارکان نمیکشد
کونین و یک محرف همت سلام اوست
ای فتنه قامت، این چه غرور است در سرت
تیغی کشیدهای که قیامت نیام اوست
فرداست کز مزار من آیینه میدمد
خاکم چمن دماغ کمین خرام اوست
افسانه خیال به پایان نمیرسد
عالم تمام یک سخن ناتمام اوست
بیدل زبان پردهٔ تحقیق نازک است
آهسنه گوش نه که خموشی کلام اوست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.