هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی به مفاهیمی مانند ناپایداری دنیا، غفلت انسانها، واهی بودن آرزوها و تلاشهای بیهوده میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر نمادین مانند «مینایی که نیست» و «دریایی که نیست»، بر بیثباتی و عدم واقعیت بسیاری از امیال و خواستههای انسان تأکید میکند. همچنین، او از غفلت مردم از حقیقت و گرفتار شدن در دام توهمات (فریبها) سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۷۸۸
خواجه تاکی باید این بنیاد رسواییکه نیست
برنگینها چند خندد نام عنقاییکه نیست
دل فریبت میدهد مخموری و مستیکجاست
در بغل تا چند خواهی داشت میناییکه نیست
خلق غافل درتلاش راحت از خود میرود
ناکجا آخر برون آرد سر از جاییکه نیست
هرچه بینی در جنون زار عدم پر میزند
گرد ما هم بال میریزد به صحراییکه نیست
ملک هستی تا عدم لبریز غفلتهای ماست
گر بفهمدکس همین دنیاستعقباییکهنیست
بیش از آنکز وهم دی آیینه زنگاریکنید
در نظرها روشن است امروز، فرداییکه نیست
نرگسستانهاست هرسو موجزن اما چه سود
کس چهبیند زین چمن بیچشم بیناییکه نیست
همتی نگشود بر روی قناعت چشم خلق
کثرت ابرام برهم بست درهاییکه نیست
زحمت تحقیق ازین دفتر نباید خواستن
لب بههم آوردنی میخواهدانشایی که نیست
آنقدر از خودگذشتنها نمیخواهد تلاش
چشم بستن هم پلی دارد به دریاییکه نیست
در خیال آباد امکان ازکجا آتش زدند
عالمی راسوخت حیرت در تماشاییکه نیست
هوش اگر داری ز رمزکنفکان غافل مباش
زان دهان بینشانگلکرده غوغاییکه نیست
بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغمکرده است
خار شد رنج تعلق باز در پاییکه نیست
برنگینها چند خندد نام عنقاییکه نیست
دل فریبت میدهد مخموری و مستیکجاست
در بغل تا چند خواهی داشت میناییکه نیست
خلق غافل درتلاش راحت از خود میرود
ناکجا آخر برون آرد سر از جاییکه نیست
هرچه بینی در جنون زار عدم پر میزند
گرد ما هم بال میریزد به صحراییکه نیست
ملک هستی تا عدم لبریز غفلتهای ماست
گر بفهمدکس همین دنیاستعقباییکهنیست
بیش از آنکز وهم دی آیینه زنگاریکنید
در نظرها روشن است امروز، فرداییکه نیست
نرگسستانهاست هرسو موجزن اما چه سود
کس چهبیند زین چمن بیچشم بیناییکه نیست
همتی نگشود بر روی قناعت چشم خلق
کثرت ابرام برهم بست درهاییکه نیست
زحمت تحقیق ازین دفتر نباید خواستن
لب بههم آوردنی میخواهدانشایی که نیست
آنقدر از خودگذشتنها نمیخواهد تلاش
چشم بستن هم پلی دارد به دریاییکه نیست
در خیال آباد امکان ازکجا آتش زدند
عالمی راسوخت حیرت در تماشاییکه نیست
هوش اگر داری ز رمزکنفکان غافل مباش
زان دهان بینشانگلکرده غوغاییکه نیست
بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغمکرده است
خار شد رنج تعلق باز در پاییکه نیست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.