هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند خودشناسی، وحدت وجود، عشق، و رهایی از تعلقات دنیوی میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و استعاری، مفاهیم عمیق عرفانی را بیان میکند و بر اهمیت شناخت ذات و رهایی از خودپرستی تأکید دارد.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی بالا ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۸۰۳
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست
که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
نه گلشنیست به پیش نظر، نهدشت و نه در
بلندی مژه اث منظر خودآراییست
بهار رمز ازل تا چه وقتکیرد رنگ
هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب ناییست
مگیر ز غیب برآییم تا عیان گردیم
ز خود نشان چه دهد قطرهای که دریاییست
ز ذات محض چه اسما که برنمیآییم
جهان وهم و گمان فطرت معماییست
دل از تکلف هستی جنوننمایی کرد
نفس در آینه رنگ بهار سودایی ست
به بلزم وصل جنون ناگزبر عشه افتاد
ز منع بلبل ادب کن بهار سودایی ست
کس به ستر عیوب نفس چه چارند
غبار نیستی آیینهایم و رسواییست
لطافتیست به طبع درشتی آفاق
مقیم پرده سنگ انتظار میناییست
شکست بام و دری چند میکند فریاد
که از هوا بهدر آیید خانه صحراییست
به عرض نیم نفس کس چه گردن افرازد
حباب ما عرق انفعال پیدایی ست
تو هم دری چو شرر واکن و ببند، بس است
به کارخانهٔ فرصت، عدم تماشایی ست
فتادهایم به راهت چو سایه جبهه به خاک
ز پش ما به تغافل زدن چه رعناییست
رعونتی به طبعت که چون غبار سحر
اگر به باد روی پیشت اوجپیماییست
تلاش کعبه و دیرت نمیرود بیدل
بهشت و دوزخخویشی خیال هرجایی ست
که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
نه گلشنیست به پیش نظر، نهدشت و نه در
بلندی مژه اث منظر خودآراییست
بهار رمز ازل تا چه وقتکیرد رنگ
هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب ناییست
مگیر ز غیب برآییم تا عیان گردیم
ز خود نشان چه دهد قطرهای که دریاییست
ز ذات محض چه اسما که برنمیآییم
جهان وهم و گمان فطرت معماییست
دل از تکلف هستی جنوننمایی کرد
نفس در آینه رنگ بهار سودایی ست
به بلزم وصل جنون ناگزبر عشه افتاد
ز منع بلبل ادب کن بهار سودایی ست
کس به ستر عیوب نفس چه چارند
غبار نیستی آیینهایم و رسواییست
لطافتیست به طبع درشتی آفاق
مقیم پرده سنگ انتظار میناییست
شکست بام و دری چند میکند فریاد
که از هوا بهدر آیید خانه صحراییست
به عرض نیم نفس کس چه گردن افرازد
حباب ما عرق انفعال پیدایی ست
تو هم دری چو شرر واکن و ببند، بس است
به کارخانهٔ فرصت، عدم تماشایی ست
فتادهایم به راهت چو سایه جبهه به خاک
ز پش ما به تغافل زدن چه رعناییست
رعونتی به طبعت که چون غبار سحر
اگر به باد روی پیشت اوجپیماییست
تلاش کعبه و دیرت نمیرود بیدل
بهشت و دوزخخویشی خیال هرجایی ست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.