هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی، از عشق، رنج، ناتوانی، و آرزوهای بربادرفته سخن می‌گوید. شاعر از دل‌های پرتپش، اشک‌های بی‌پرده، و رنج‌های بی‌پاسخ می‌نالد و به ناپایداری دنیا و هستی موهوم اشاره می‌کند. در نهایت، به پاکی دل و رهایی از غبار هستی می‌پردازد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با اصطلاحات ادبی پیچیده، برای درک و ارتباط بهتر، نیازمند سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کهن فارسی است.

غزل شمارهٔ ۸۲۱

هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت
گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت

روزی که عشق زد رقم ناتوانی‌ام
چون خامه استخوان تنم مغز نال داشت

رازم ز بی‌نقابی اظهار اشک شد
عریانی اینقدر عرق انفعال داشت

درکیش عشق ساز رهایی ندامت است
افسوس طایری ‌که به دام تو بال داشت

امروز نیست داغ تو خلوت‌ فروز دل
خورشید ریشه در دل ماه از هلال داشت

از دل به غیر شعلهٔ آهی نشد بلند
عرض سراسر چمنم یک نهال داشت

در بحر احتیاج ‌که موجش تپیدن است
آسایشی که داشت لب بی‌سؤال داشت

بیهوده همچو صبح دمیدیم و سوختیم
فصل بهار بی ‌نفسی اعتدال داشت

دل خون شد و کسی به فغانش نبرد پی
این چینی شکسته زبان سفال داشت

از دل غبار هستی موهوم شسته‌ایم
رفت آنکه لوح آینهٔ ما مثال داشت

عمرم‌،‌کی‌ آمدم که دهم عرض رفتنی
تهمت خرامی‌ام قدم ماه و سال داشت

تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است
هر بسمل‌، آشیان طرب‌، زبر بال داشت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.