۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۸

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت
زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت

درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است
از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت

نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع
تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت

از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق
چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت

بر شعله‌ها ز پردهٔ خاکستر است ننگ
کاوارگی سری‌ست‌که در زیر پر نرفت

از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست
فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت

درکوچهٔ سلامت دل‌، پا شمرده نه
زین راه بی‌ادب نفس شیشه‌گر نرفت

آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشته‌اند
ما رفته‌ایم قاصد دیگر اگر نرفت

گرمحرمی‌، به ضبط نفس‌کوش‌کز ادب
حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت

زین خاکدان که دامن دلها گرفته است
خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت

بر حرص‌، پشت پا زدم اما چه فایده
گردی فشانده‌ام که ز دامان تر نرفت

بیدل ز دل غبار علایق نمی‌رود
سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.