۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۴

دل تا به‌کی‌ام جز پی آزار نگردد
ظلم است گر این آبله هموار نگردد

عمری‌ست به تسلیم دوتایم چه توان‌کرد
بر دوش ‌کسی نام نفس بار نگردد

بند لب عاشق نشود مهرخموشی
در نی‌ گرهی نیست ‌که منقار نگردد

حیف از قدم مردکه در عرصهٔ همت
سربازی شمعش گل دستار نگردد

مطلوب جگرسوختگان سوز و گدازی‌ست
پروانه به گرد گل و گلزار نگردد

برگشتن از آن انجمن انس محال است
هشدار که قاصد ز بر یار نگردد

بر نقطهٔ دل یک خط تحقیق تمام است
پرگار بر این دایره هر بار نگردد

بیرون‌ نتوان رفت به هرکلفت آنتن بزم
گر تنگی اخلاق دل افشار نگردد

بی‌باکی سعی تو به عجز است دلیلت
گر پا نزنی آبله بیدار نگردد

بگذار دو روزی ز هوس‌ گرد برآریم
هستی سر وهمی‌ست‌که بسیار نگردد

هرچند حیا باب ادبگاه وصالست
یارب مژه پیش تو نگونسار نگردد

بیدل به سر ازپرتو خورشید تو دارد
آن سایه‌که پیش و پس دیوار نگردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.