۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶۹

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد
که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد

نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر
همین به خانهٔ آیینه زنگ می‌بارد

چو غنچه واننمودند بی‌گره‌ گشتن
که رنگ امن به دلهای تنگ می‌بارد

بیا که بی‌تو به بزم از ترانه‌های حزین
دل شکسته ز گیسوی چنگ می‌بارد

ژ خاک‌کوی تو مشق نزاکتی دارم
که بوی ‌گل به دماغم خدنگ می‌بارد

گذشت فرصت وصل وز نارسایی وهم
نگه ز اشک همان عذر لنگ می‌بارد

به چشم شوق نگاهی‌که در بهار نیاز
شکست حال ضعیفان چه رنگ می‌بارد

به ذوق پرورش وهم آب می‌گردیم
سحاب ما همه برکشت بنگ می‌بارد

دلیل عبرت دل صبح نادمیده بس است
که ضبط آه بر آیینه زنگ می‌بارد

هجوم سایهٔ ‌گل دامگاه راحت نیست
بر این چمن همه داغ پلنگ می‌بارد

زبس به‌کشت حسد خرمن است آفتها
دمی‌که تیر نبارد تفنگ می‌بارد

ز دام حادثه بیدل رهایی امکان نیست
که قطرهٔ تو به‌کام نهنگ می‌بارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.