هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و فلسفی است که به موضوعاتی مانند عبرتگیری از زندگی، تسلیم در برابر تقدیر، ناپایداری دنیا، و جستجوی معنویت میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند تجرد، قیامت، و گنج درون سخن میگوید و بر اهمیت ادب، حیا، و تأمل در زندگی تأکید دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از عبارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۱۰۴۶
تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد
مپرس از بازگشتن قاصد ما رفتنی دارد
تجرد هم دپن محفل خجالت میکند سامان
جهان تاگفتگو دارد مسیحا سوزنی دارد
ز هرجا سر برون آری قیامت میکند توفان
همیندر پردهٔ خاکاست اگر کس مامنی دارد
بهبرکن خرقهٔ تسلیم و ازآفات ایمن زی
بقدر پهلوی لاغر ضعیفی جوشنی دارد
به سامانست درخورد کدورت دعوی هستی
دلیل امتحان این بس که جانداری تنی دارد
گرانبر طبعیکدیگر مباش از لافخودسنجی
ترازوینفس همسنگچندینمن، منی دارد
ندارد سعی مردن آنقدر زورآزماییها
کمال پهلوانی سر به خاک افکندنی دارد
نگینخاتم ملکسلیمان درکفاست اینجا
همهگر سنگ باشد دل به دست آوردنی دارد
نشان دل نیابی تا طلسم جسم نشکافی
همهگنجیم اماگنج جا در مدفنی دارد
زسیر سرنوشت این دشت تنگی کرد بر دلها
به هرجا کسوت ما چین ندارد دامنی دارد
تأمل گر نگردد هر زمان توفیق آزادی
شرر هم در دل سنگ آب در پرویزنی دارد
حیا از طینتما جز ادب چیزی نمیخواهد
فضولیگر همه از خود برآیی ؟؟دنی دارد
نمیدانم چه خرمن میکنم زین کشت بیحاصل
نفس تا ریشهاش باقیست دلبرکندنی دارد
زگفتن چربو نرمی خواه و از دیدنحیا بیدل
بهار پسته و بادام هریک روغنی دارد
مپرس از بازگشتن قاصد ما رفتنی دارد
تجرد هم دپن محفل خجالت میکند سامان
جهان تاگفتگو دارد مسیحا سوزنی دارد
ز هرجا سر برون آری قیامت میکند توفان
همیندر پردهٔ خاکاست اگر کس مامنی دارد
بهبرکن خرقهٔ تسلیم و ازآفات ایمن زی
بقدر پهلوی لاغر ضعیفی جوشنی دارد
به سامانست درخورد کدورت دعوی هستی
دلیل امتحان این بس که جانداری تنی دارد
گرانبر طبعیکدیگر مباش از لافخودسنجی
ترازوینفس همسنگچندینمن، منی دارد
ندارد سعی مردن آنقدر زورآزماییها
کمال پهلوانی سر به خاک افکندنی دارد
نگینخاتم ملکسلیمان درکفاست اینجا
همهگر سنگ باشد دل به دست آوردنی دارد
نشان دل نیابی تا طلسم جسم نشکافی
همهگنجیم اماگنج جا در مدفنی دارد
زسیر سرنوشت این دشت تنگی کرد بر دلها
به هرجا کسوت ما چین ندارد دامنی دارد
تأمل گر نگردد هر زمان توفیق آزادی
شرر هم در دل سنگ آب در پرویزنی دارد
حیا از طینتما جز ادب چیزی نمیخواهد
فضولیگر همه از خود برآیی ؟؟دنی دارد
نمیدانم چه خرمن میکنم زین کشت بیحاصل
نفس تا ریشهاش باقیست دلبرکندنی دارد
زگفتن چربو نرمی خواه و از دیدنحیا بیدل
بهار پسته و بادام هریک روغنی دارد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.