هوش مصنوعی: این شعر به مضامینی مانند عشق، جنون، تحیر، رنج و امید می‌پردازد. شاعر از احساسات عمیق انسانی مانند تنهایی، عشق، رنجش و امید به نجات سخن می‌گوید. همچنین، مفاهیمی مانند تجرد، فطرت و مرگ نیز در آن دیده می‌شود. زبان شعر پر از استعاره و کنایه است و حالتی غنایی و عرفانی دارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج، مرگ و تنهایی نیاز به بلوغ فکری دارند تا به درستی درک شوند.

غزل شمارهٔ ۱۰۵۲

گر آن خروش جهان یکتا سری به این انجمن برآرد
جنونی انشا کند تحیر که عالمی را ز من برآرد

خیال هر چند پر فشاند ز عالم دل برون نراند
چه ممکن است این‌که سعی وحشت به غربتم از وطن برآرد

نرست تخمی در این گلستان ‌که نوبهاری نکرد سامان
هوای رنگ‌ گلت ز خاکم اگر برآرد چمن برآرد

ندارد از طبع ما فسردن به غیر پرواز پیش بردن
که رنگ عاشق چو پیکر صبح پری به قدر شکن برآرد

ز پهلوی جذبهٔ محبت قوی‌ست امید ناتوانان
سزد که چون اشک دلو ما هم ز چاه غم بی‌رسن برآرد

دل ستمدیده عمرها شد ندارد از سوختن رهایی
به لغزش اشک‌کاش خود را چو شمع از این انجمن برآرد

ز خاکسار وفا نبالد غبار هنگامهٔ تعین
دلیل صبح قیامت است این که مرد سر از کفن برآرد

به این سر و برگ مغتنم گیر ترک اندیشهٔ فضولی
مباد چون بخیه خودنمایی سرت ز دلق کهن برآرد

تجرد اضطرار رنگی ندارد از اعتبار همّت
چه حیرت است اینکه حیز خود را ز جرگهٔ مرد و زن برآرد

قدم‌.به آهنگ‌کین فشردن ز عافیت نیست صرفه بردن
تفنگ قالب تهی نماید دمی‌که دود از دهن برآرد

دماغ اهل صفا نچیند بساط ‌انداز خودستایی
سحر محال است اگر نفس را به دستگاه سخن برآرد

غبار اسباب چند پوشد صفای آیینهٔ تجرد
کجاست عریانیی‌ که ما را ز خجلت پیرهن برآرد

به آن صفا بیخته‌ست رنگم‌ که مانی ‌کارگاه فطرت
قلم به آیینه پاک سازد دمی که تصویر من برآرد

نفس به صد یاس می‌گدازم دگر ز حالم مپرس بیدل
چو شمع رحم است بر اسیری‌که مرگش از سوختن برآرد
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.