۲۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸۶

اول دل ستمزده قطع امیدکرد
آخرشکست چینی من مو سفید کرد

می‌لرزد از نفس دم تقریر احتیاج
دست تهی زبان مرا مرگ بید کرد

بخت سیاه اگر بلد اعتبارهاست
خود را به هیچ آینه نتوان سفیدکرد

تدبیر زهد مایهٔ تشویش کس مباد
صابون خشک جامهٔ ما را پلید کرد

تا اشک ربط سبحهٔ انفاس نگسلد
پیری مرا به حلقهٔ قامت مریدکرد

چون نال خامه تا دمد از مغز استخوان
فکرم در آفتاب قیامت قدیدکرد

از قبض و بسط حیرت آیینه‌ام مپرس
قفلی زدم به خانه‌که نازکلیدکرد

دارد رسایی مژه ی خون به‌گردنش
برگشتنی‌که آنسوی حشرم شهیدکرد

بیدل تو هم به ذوق خطش سینه چاک زن
کاین شام نادمیده مرا صبح عید کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.