۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۵

گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد
سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد

با تشنه ‌لبی ساز و مخور آبی از این بحر
تا حلق تو را تنگ چو گرداب نگیرد

آن دل ‌که تپیدن فکند قرعهٔ وصلش
حیف است‌ که آیینه به سیماب نگیرد

محتاج کریمان نشود مفلس قانع
سرچشمهٔ آیینه زبحرآب نگیرد

صیّاد اسیران محبّت خم ابروست
کس ماهی این بحر به قلاب نگیرد

از نور هدایت نبرد بهره سیه‌بخت
چون سایه‌ که رنگ از گل مهتاب نگیرد

دل مست جنون است بگویید خرد را
امروز سراغ من بیتاب نگیرد

از بس به مراد دو جهان دست فشاندم
گر زلف شوم دامن من تاب نگیرد

منظور حیا ضبط نگاهیست و گر نه
سر پنجهٔ مژگان بتان خواب نگیرد

در حلقهٔ خامش ‌نفسان در دل باش
تا هیچکست نکته در این باب نگیرد

ہنیاد تو تا چند شود سدّ ره عمر
بیدل‌ کف خاکی ره سیلاب نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.