۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱۸

تدبیر عنان من پر شور نگیرد
هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد

دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم
چینی‌ که به مویی سر فغفور نگیرد

در خلق خجالت‌کش تحصیل‌کمالم
برخرمن من خرده مگر مور نگیرد

با من چو کلف بخت سیاهی‌ست‌ که صدسال
در ماهش اگر غوطه دهم نور نگیرد

نزدیکتر آیید سرابم نه محیطم
معیار کمالم کسی ‌‌از دور نگیرد

محرومی شوق ارنی سخت عذابی‌ست
جهدی‌که خروش تو ره طور نگیرد

عریانی از اسباب جهان مغتنم انگار
تا بند گریبان تو هر گور نگیرد

قطع امل الفت دل عقد محال است
چندان ببر این تاک ‌که انگور نگیرد

ای مرده دل آرایش مرقد چه تمناست
نام تو همان به‌ که لب ‌گور نگیرد

بر منتظر وصل مفرما مژه بستن
انصاف‌، قدح از کف مخمور نگیرد

بیدل هدف ناوک آفات بزرگی‌ست
مه تا به ‌کمالش نرسد نور نگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.