۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

وداع‌ کلفتم تا گل‌ کند چاک جگر ریزد
شب از برچیدن دامان‌ گریبان سحر ریزد

نی‌ام فرهاد لیک از دل‌گرانی‌ کلفتی دارم
که بار نالهٔ من بیستون را از کمر ریزد

در این‌ گلشن چو شبنم از محبت چشم آن دارم
که سرتا پای من بگدازد و یک چشم تر ریزد

مجویید از هجوم آرزو غیر از گداز دل
کف خون است اگر این رنگ‌ها بر یکدگر ریزد

جهان را اعتباری هست تا نیرنگ مشتاقی
چو چشم آید به هم‌، ناچار مژگان از نظر ریزد

سر و برگ اجابت نیست آه حسرت ما را
همان بهتر که این آتش به بنیاد اثر ریزد

محبت‌ کشته‌ را سهل‌ است اشک از دیده افشاندن
که عاشق‌ گرد اگر از دامن افشاند جگر ریزد

هوس‌ پیمایی آماده‌ست اسباب ندامت را
حذر آن شیوه‌ کز بی‌حاصلی خاکت به سر ریزد

به انداز خرامش‌ کبک اگر دوزد نظر بیدل
خجالت در غبار نقش پایش بال و پر ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.