۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴۵

خرد به عشق‌ کند حیله‌ساز جنگ و گریزد
چو حیز تیغ حریف آورد به چنگ و گریزد

به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد
قیامتی ‌که بزه باشدش خدنگ و گریزد

نگارخانهٔ امکان به و‌حشتی‌ست که گردون
کشند زره‌رزوشبش صورت پلنگ وگریزد

کنار امن مجویید از آن محیط که موجش
ز جیب خود به ‌در آرد سر نهنگ و گریزد

ازین قلمرو حیرت چه ممکن است رهایی
مگر کسی قدم انشا کند ز رنگ و گریزد

ز انس طرف نبستم به قید عالم صورت
چو مؤمنی ‌که دلش ‌گیرد از فرنگ وگریزد

دل رمیدهٔ عاشق بهانه‌جوست به رنگی
که شیشه‌گر شکنی بشنود ترنگ و گریزد

سپندوار فتاده‌ست عمر نعل در آتش
بهوش باش مبادا زند شلنگ و گریزد

کدام سیل نهاده‌ست روم به خانهٔ چشمم
که اشک آبله بندد به پای لنگ و گریزد

رمیدنی‌ست ز شور زمانه رو به قفایم
چو کودکی‌ که سگی را زند به سنگ و گریزد

مخوان به موج ‌گهر قصهٔ تعلق بیدل
مباد چون نفس از دل شود به تنگ و گریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.