۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۳

صبحی‌ که‌ گلت به باغ باشد
گل در بغل چراغ باشد

تمثال شریک حسن مپسند
گو آینه بی‌تو داغ باشد

ای سایه نشان خویش‌ گم‌ کن
تا خورشیدت سراغ باشد

آنسوی عدم دو گام واکش
گرآرزوی فراغ باشد

مردیم به حسرت دل جمع
این غنچه‌گل چه باغ باشد

گویند بهشت جای خوبی‌ست
آنجا هم اگر دماغ باشد

بیدل به امید وصل شادیم
گو طوطی بخت زاغ باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.