هوش مصنوعی: این شعر از بیدل دهلوی، با زبانی عرفانی و پر از استعاره، به موضوعاتی مانند عشق، ناپایداری دنیا، بی‌نیازی، و حیرت انسان در برابر هستی می‌پردازد. شاعر با تصاویر زیبا و نمادین، از گذرا بودن زندگی و فناپذیری انسان سخن می‌گوید و بر اهمیت بی‌نیازی و رهایی از تعلقات دنیوی تأکید دارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. درک این متن نیاز به آشنایی با ادبیات کهن فارسی و تمثیل‌های عرفانی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۱۲۸۱

تمام شوقیم لیک غافل‌که دل به راه‌که می‌خرامد
جگربه داغ‌که می‌نشیند نفس به آه‌که می‌خرامد

ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بی‌نیازی
نفس به جیبت غبار دارد ببین سپاه‌که می‌خرامد

اگرنه رنگ ازگل تو دارد بهار موهوم هستی ما
به پردهٔ چاک این‌کتانها فروغ ماه‌که می‌خرامد

غبار هر ذره می‌فروشد به حیرت آیینهٔ تپیدن
رم غزالان این بیابان پی نگاه‌که می‌خرامد

ز رنگ‌گل تا بهار سنبل شکست دارد دماغ نازی
دراین‌گلستان ندانم امروزکه کج‌کلاه که می‌خرامد

اگر امید فنا نباشد نوید آفت‌زدای هستی
به این سر و برگ خلق آواره در پناه‌ که می‌خرامد

نگه به هرجا رسد چوشبنم زشرم می‌باید آب‌گشتن
اگر بداندکه بی‌محابا به جلوه‌گاه که می‌خرامد

به هرزه درپردهٔ من و ما غرور اوهام پیش بردی
نگشتی آگه که در دماغت هوای جاه که می‌خرامد

مگر ز چشمش غلط نگاهی فتاد بر حال زار بیدل
وگرنه آن برق بی‌نیازی پی گیاه که می‌خرامد
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.