۴۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵۱

ما سَر و پَنجه و قَوَّت نه ازین جان داریم
ما کَر و فَرِّ سعادت نه زِ کیوان داریم

آتشِ دولَتِ ما نیست زِ خورشید و اَثیر
سُبُحاتِ رُخِ تابنده زِ سُبْحان داریم

رَگ و پِیْ نیّ و در آن دَجلهٔ خون می‌جوشیم
دست و پا نیّ و در آن مَعرکه جولان داریم

هفت دریا بَرِ ما غَرقهٔ یک قَطره بُوَد
که به کَف شَعْشَعهٔ جوهرِ انسان داریم

چه کم اَرْ سَر نَبُوَد، چون که سَراسَر جانیم؟
چه غَم اَرْ زَر نَبُوَد، چون مَدَد از کان داریم؟

بوهُرَیرَه صِفَتیم و به گَهِ داد و سِتَد
دل بِدان سابقه و دست در اَنْبان داریم

اَهْرِمن دیو و پَری جُمله به جانْ عاشقِ ماست
 چون که در عشقِ خدا مُلْکِ سُلَیمان داریم

در چَهْ و حَبْسِ جهان گرچه رَهینِ دَلْویم
چند یعقوبِ دل آشفته به کَنْعان داریم

شَمسِ تبریز شَهَنشاهِ همه مَردان است
ما از آن قُطبِ جهانْ حُجَّت و بُرهان داریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.