۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

به دل ز رفتن جانم چه عیش هاست، که نیست
نکرده جای غمش صد صفا هاست، که نیست

مرا ز چشم تو هر شیوه ای که باید هست
همین نهفته نگه های آشناست، که نیست

ز فتنه های جمال تو هر که بود رمید
کنون رمیده ز حسنت همین حیاست، که نیست

دلی که چشم تو بیمارش از کرشمه نکرد
به ناز بالش غم تکیه اش سزاست، که نیست

نهاد مرهم لطفی به دل که در دو جهان
به غیرت از دل چاکم همین وفاست، که نیست

پس از ملال در آمد یه سینه، یار و بگفت
که نیم جان تو عرفی کجاست، که نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.