۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲

گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت
که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت

ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید
که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت

ملال عالمیان دم به دم دگرگون است
منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت

همین بس است دلیل بقای عالم عشق
که یک شب غم او در هزار سال گذشت

به باغ طبع تو عرفی که صید تازگی است
هر آن نسیم که بگذشت بر نهال گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.