۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰

کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است

غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است

بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است

بر آستانه او عاشقانه جان درباخت
رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.