۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸

شورش دوشین ما از می و ساغر نبود
هیچ هوائی به جز وصل تو در سر نبود

داروی بیهوشیم مایه بی‌جوشیم
ساقی دیگر نداد، مطرب دیگر نبود

نیک و بد کائنات بر محک دل زدیم
هیچ غمی با غم دوست برابر نبود

بوی تو دیوانه‌ام ساخت مگر هیچکس
موی معطر نداشت، طره معنبر نبود

خوب بسی بود لیک هیچکسی همچو تو
جام مجسم نداشت روح مصور نبود

داشت امیدی رضی کز تو بسی برخورد
لیک میسر نگشت آنچه مقدر نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.