۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸

گر دل اهل حقیقت در راز افشاند
زاهد از دامن دل گرد مجاز افشاند

همت این است که با این همه امید، دلم
آستین بر اثر عجز ونیاز افشاند

عرق شبنم خلد است هر آن قطرهٔ خوی
که سمند تو نگاه تک و تاز افشاند

چه عجب کز دل محمود فروریزد خون
گر صبا سلسلهٔ زلف ایاز افشاند

گر نه اظهار شفق می کند از کشتن صید
خون مرغان ز چه در چنگل باز افشاند

جای رحم است به عرفی، که بسی بی اثر است
اشک گرمی که به شبهای دراز افشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.