۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۰

دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند
خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند

ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز
دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند

پژمرده گشته بود کهن داغ های دل
در لاله زار خنده کنون جوش می زند

تا جنتم به فال در آمد، بهشت را
اندوه در برون و درون جوش می زند

در وادیی گمم که ز دل های تشنکان
چندین هزار چشمهٔ خون جوش می زند

تا زخم دل گشوده و در خون نشسته ام
در آتشم درون و برون جوش می زند

عرفی کجاست غمزه، به تقلید او که باز
در صیدگاه، صید زبون جوش می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.