۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۷

تا چند به زنجیر خرد بند توان بود
بی مستی و آشوب جنون چند توان بود

جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات
شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود

بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم
تا چند خود آرای و خردمند توان بود

در ننگ فرورفتم و زین راحت و آرام
دردی نه، بلایی نه، چنین چند توان بود

گر مژدهٔ الماس دما دم برسانند
صد سال به یک زخم تو خرسند توان بود

یعقوب مده دل به جگر گوشهٔ مردم
تا چند اسیر غم فرزند توان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.