۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۸

ای تو تُرُش کرده رو، تا که بِتَرسانی‌اَم
بَسته شِکَرخنده را تا که بِگِریانی‌اَم

تُرش نگردم از آنْک، از تو همه شِکَّرَم
گریه نَصیبِ تَن است، من گُهَرِ جانی‌اَم

در دلِ آتش رَوَم، تازه و خندان شَوَم
هَمچو زَرِ سرخ از آنْک جُمله زَرِ کانی‌اَم

در دلِ آتش اگر غیرِ تو را بِنْگَرم
دار مرا سَنگسار زانچه من ارزانی‌اَم

هیچ نَشینَم به عیش، هیچ نَخیزم به پا
جُز تو که بَرداری‌اَم، جُز تو که بِنْشانی‌اَم

این دلِ من صورتی گشت و به من بِنْگَرید
بوسه‌ هَمی‌داد دلْ بر سَر و پیشانی‌اَم

گفتم ای دل بگو، خیر بُوَد، حال چیست؟
تو نه که نوری همه؟ من نه که ظُلْمانی‌اَم

وَرْ تو مَنی، من تواَم، خیرگی از خود زِ چیست؟
مَست بِخَندید و گفت دل که‌ نمی‌دانی‌اَم

رو، مَطلَب تو مُحال، نیست زبان را مَجال
سورهٔ کَهْفَم که تو خُفته فروخوانی‌اَم

زود بر او دَرفُتاد صورتِ من پیشِ دل
گفت بگو راست ایْ صادقِ رَبّانی‌اَم

گفت که این حیرت از مَنظَرِ شَمسِ حَق است
مَفْخَرِ تبریزیان، آن کِه دَرو فانی‌اَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.