۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۷

لولیَکانِ توایم، دَربُگُشا ای صَنَم
لولیَکان را دَمی بارِدهْ ای مُحْتَشَم

ای تو اَمانِ جهان، ای تو جهان را چو جان
ای شُده خندان دَهان از کَرَمَت دَمْ به دَم

اَمنِ دو عالَم تویی، گوهرِ آدم تویی
هین که رَسید از حَبَشْ بر سَرِ کویَت حَشَم

چون بِرَسَد کوسِ تو، کمتر جاسوسِ تو
گردد هر لولی‌یی صاحِبِ طَبْل و عَلَم

رایَتِ نُصرت فِرست، لشکر عشرت فِرِست
تا که زِ شادیِّ ما، جان نَبَرَد هیچ غَم

تیغِ عَرَب بَرکُنیم، بر سَرِ تُرکان زنیم
چون لَطَفَت بَرکَشَد، برخَطِ لولی رَقَم

خوفْ مَهِل در میان، بانگ بِزَن کَالْامان
عِشرتْ با خوفِ جان، راست نیاید به هم

مِهر بَرآوَرْد به جوش، وَزْ دلِ چَنگ آن خُروش
پُر کُن از عیشْ گوش، پُر کُن از میْ شِکَم

تا سویِ تبریزِ جان، جانِبِ شَمسُ الزَّمان
آید صافی، رَوان گوید ای منْ مَنَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.