هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر عشق و علاقهی عمیق خود را به معشوق بیان میکند. او از لطف و مرحمت بیپایان خود سخن میگوید و تأکید میکند که همیشه در خدمت معشوق است و هرگز او را رها نخواهد کرد. شاعر از نور بخشیدن به چهرهی معشوق، بخشش گناهان و مراقبت از او سخن میگوید و بیان میکند که حتی در زمان قهر و ناراحتی نیز لطف و محبت او پابرجاست. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که به او نزدیک شود تا اسرارش را درک کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
نیَم زِ کارِ تو فارغ، همیشَه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتَر دارم
به ذاتِ پاکِ من و آفتابِ سَلطَنَتَم
که من تو را نَگُذارم، به لُطف بَردارم
رُخِ تو را زِشُعاعاتِ خویش نور دَهَم
سَرِ تو را به دَه انگشتِ مَغْفِرَت خارم
هزار ابرِ عِنایَت بر آسْمانِ رضاست
اگر بِبارَم از آن ابر، بر سَرَت بارم
بِبَسته است میانْ لُطفِ من به تیمارت
که دیدهیی بَرکاتِ وصال و تیمارم
هزار شَربَتِ شافی به مِهْر میجوشَد
از آن شبی که بِگُفتی به من که بیمارم
بیا به پیش که تا سُرمهٔ نُوَت بِکَشَم
که چَشمْ روشن باشی به فَهم اسرارم
زِ خاصِ خاصِ خودم لُطف کِی دریغ آید؟
که از کمالِ کَرَم دستگیرِ اَغْیارم
تو را که دُزد گرفتم، سِپُردَمَت به عَوان
که یافت شُد به جَوالِ تو صاعِ اَنْبارم
تو خیره در سَبَبِ قَهر و گفت مُمکن نی
هزار لُطف در آن بود، اگر چه قَهّارم
نه اِبْنِ یامین زان زَخْم یافت یوسُفِ خویش؟
به چَشمِ لُطف نَظَر کُن به جُمله آثارم
به خَلْوَتَش همه تَاویلِ آن بیان فرمود
که من گِزافْ کسی را به غَم نیازارم
خَموش کردم تا وَقتِ خَلْوَتِ تو رَسَد
ولی مَبَر تو گُمانِ بَد، ای گرفتارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتَر دارم
به ذاتِ پاکِ من و آفتابِ سَلطَنَتَم
که من تو را نَگُذارم، به لُطف بَردارم
رُخِ تو را زِشُعاعاتِ خویش نور دَهَم
سَرِ تو را به دَه انگشتِ مَغْفِرَت خارم
هزار ابرِ عِنایَت بر آسْمانِ رضاست
اگر بِبارَم از آن ابر، بر سَرَت بارم
بِبَسته است میانْ لُطفِ من به تیمارت
که دیدهیی بَرکاتِ وصال و تیمارم
هزار شَربَتِ شافی به مِهْر میجوشَد
از آن شبی که بِگُفتی به من که بیمارم
بیا به پیش که تا سُرمهٔ نُوَت بِکَشَم
که چَشمْ روشن باشی به فَهم اسرارم
زِ خاصِ خاصِ خودم لُطف کِی دریغ آید؟
که از کمالِ کَرَم دستگیرِ اَغْیارم
تو را که دُزد گرفتم، سِپُردَمَت به عَوان
که یافت شُد به جَوالِ تو صاعِ اَنْبارم
تو خیره در سَبَبِ قَهر و گفت مُمکن نی
هزار لُطف در آن بود، اگر چه قَهّارم
نه اِبْنِ یامین زان زَخْم یافت یوسُفِ خویش؟
به چَشمِ لُطف نَظَر کُن به جُمله آثارم
به خَلْوَتَش همه تَاویلِ آن بیان فرمود
که من گِزافْ کسی را به غَم نیازارم
خَموش کردم تا وَقتِ خَلْوَتِ تو رَسَد
ولی مَبَر تو گُمانِ بَد، ای گرفتارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
۱۷۹۴
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۴
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۲/۱/۲ ۱۹:۴۶
سوره ضحی آیه ۳
که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است!