هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از تجربههای عرفانی و معنوی خود سخن میگوید. او از بیخودی و گمگشتگی در عشق الهی میگوید و بیان میکند که چگونه از دنیای مادی فاصله گرفته و به عالم معنویت روی آورده است. او از تحول درونی خود و رسیدن به سعادت و عشق الهی سخن میگوید و از اینکه به برکت عشق، از ننگ و ترس رها شده است. شاعر همچنین از قدرت عشق در نجات دلها و رهایی از بندهای دنیوی میگوید.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربههای زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند بیخودی و گمگشتگی در عشق الهی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲
بِدار دست زِ ریشَم که بادهیی خوردم
زِ بیخودی سَر و ریش و سِبالْ گُم کردم
زِپیشگاه و زِدَرگاه نیستم آگاه
به پیشگاهِ خَرابات رویْ آوَرْدم
خِرَد که گَرد بَرآوَرْد از تَکِ دریا
هزار سال دَوَد، دَرنیابَد او گَردم
فَراختَر زِ فَلَک گشت سینهٔ تَنگَم
لَطیفتَر زِ قَمَر گشت چهرهٔ زَردم
دُکانِ جُمله طَبیبانْ خَراب خواهم کرد
که من سعادتِ بیمار و دارویِ دَردَم
شَرابخانهٔ عالَم شُدهست سینهٔ من
هزار رَحْمَت بر سینهٔ جُوامَردم
هزار حَمْد و ثِنا مَر خدایِ عالَم را
که دَنگِ عشقَم و از نَنگِ خویشتنْ فَردم
چو خاکِ شاه شُدم، اَرغَوان زِ من رویید
چو ماتِ شاه شُدم، جُمله لَعْب را بُردم
چو دانهیی که بمیرد هزار خوشَه شود
شُدم به فَضْلِ خدا صد هزار، چون مُردم
مَنَم بهشتِ خدا، لیکْ نامِ من عشق است
که از فَشار رَهَد هر دلی کِشْ اَفْشُردم
رَهَد زِ تیرِ فَلَک، وَزْ سِنانِ مِرّیخَش
هَران مُرید که او را به عشقْ پَروَردم
چو آفتابِ سعادت رَسید سوی حَمَل
دو صد تَموز بِجوشید از دیِ سردم
خَموش باش که گَر نی زِ خوفِ فِتْنه بُدی
هزار پَرده دَریدی زبانِ من هر دَم
زِ بیخودی سَر و ریش و سِبالْ گُم کردم
زِپیشگاه و زِدَرگاه نیستم آگاه
به پیشگاهِ خَرابات رویْ آوَرْدم
خِرَد که گَرد بَرآوَرْد از تَکِ دریا
هزار سال دَوَد، دَرنیابَد او گَردم
فَراختَر زِ فَلَک گشت سینهٔ تَنگَم
لَطیفتَر زِ قَمَر گشت چهرهٔ زَردم
دُکانِ جُمله طَبیبانْ خَراب خواهم کرد
که من سعادتِ بیمار و دارویِ دَردَم
شَرابخانهٔ عالَم شُدهست سینهٔ من
هزار رَحْمَت بر سینهٔ جُوامَردم
هزار حَمْد و ثِنا مَر خدایِ عالَم را
که دَنگِ عشقَم و از نَنگِ خویشتنْ فَردم
چو خاکِ شاه شُدم، اَرغَوان زِ من رویید
چو ماتِ شاه شُدم، جُمله لَعْب را بُردم
چو دانهیی که بمیرد هزار خوشَه شود
شُدم به فَضْلِ خدا صد هزار، چون مُردم
مَنَم بهشتِ خدا، لیکْ نامِ من عشق است
که از فَشار رَهَد هر دلی کِشْ اَفْشُردم
رَهَد زِ تیرِ فَلَک، وَزْ سِنانِ مِرّیخَش
هَران مُرید که او را به عشقْ پَروَردم
چو آفتابِ سعادت رَسید سوی حَمَل
دو صد تَموز بِجوشید از دیِ سردم
خَموش باش که گَر نی زِ خوفِ فِتْنه بُدی
هزار پَرده دَریدی زبانِ من هر دَم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.