هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و وابستگی خود به معشوق سخن میگوید. او از خمار و مستی ناشی از شراب عشق میگوید و خود را غلام همت و داد معشوق میداند. شاعر از رازداری و وفاداری خود به معشوق سخن میگوید و خود را در حلقههای دام عشق او میبیند. او از رنجها و سختیهایی که در راه عشق متحمل شده سخن میگوید، اما همچنان خود را وفادار و عاشق معشوق میداند.
رده سنی:
18+
این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهای مانند خمار، شراب عشق، و رازداری نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۱۷۲۶
بیار باده که دیر است در خُمارِ تواَم
اگر چه دَلْق کَشانم، نه یارِ غارِ تواَم؟
بیار رَطْل و سَبو، کارم از قَدَح بِگُذشت
غُلامِ هِمَّت و دادِ بزرگوارِ تواَم
دَرین زمان که خُمارم، مُطیعِ من میباش
چو مَست گشتم از آن پَسْ به اختیارِ تواَم
بیار جامِ اَنَا الْحَق، شَرابِ مَنْصوری
دَرین زمان که چو منصور زیرِ دارِ تواَم
به یاد آر سُخَنها و شَرطها که زَالَسْت
قَرار دادی با من، بَران قَرارِ تواَم
بگو به ساغَرَش ای کَف تو گَر سَوارِ مَنی
عَجَبتر اینک دَرین لحظه من سَوارِ تواَم
میانِ حَلْقه به ظاهر تو در دَوارِ مَنی
ولی چو دَرنِگَرَم نیک، در دَوارِ تواَم
به زیرِ چَرخ نَنوشَم شَراب ای زُهره
که من عَدوِّ قَدَحهای زهربار توام
چو شیشه زان شُدهام تا که جامِ شَهْ باشم
شَها بگیر به دستم، که دست کار تواَم
عَجَب که شیشه شِکافید و میْ نمیریزد
چگونه ریزد؟ داند که بر کِنار تواَم
اگر به قَد چو کَمانَم، ولی زِ تیرِ تواَم
چو زَعفَران شُدم امّا به لاله زارِ تواَم
چگونه کافِر باشم، چو بُت پَرَستِ تواَم؟
چگونه فاسِق باشم؟ شرابخوارِ تواَم
بیا بیا که تو رازِ زمانه میدانی
بِپُوش رازِ دل من، که رازدارِ تواَم
چو آفتابِ رُخِ تو بِتافت بر رُخِ من
گُمان فُتاد رُخَم را که هم عِذار تواَم
شِمُرد مُرغِ دِلَم حَلْقههایِ دامِ تو را
از آنِ خویش شُمارَم، که در شُمارِ تواَم
اگر چه در چَهِ پَستَم، نه سَربُلندِ تواَم؟
وَگَر چه اُشُترِ مَستَم، نه در قِطارِ تواَم؟
میانِ خون، دلِ پُرخون بِگُفت خاکِ تو را
اگر چه غَرقهٔ خونَم، نه در تَغارِ تواَم؟
اگر چه مال ندارم، نه دَستمالِ تواَم؟
اگر چه کار ندارم، نه مَستِ کارِ تواَم؟
بَرآی مَفْخَرِ آفاق شَمسِ تبریزی
که عاشقِ رُخِ پُرنورِ شَمسوارِ تواَم
اگر چه دَلْق کَشانم، نه یارِ غارِ تواَم؟
بیار رَطْل و سَبو، کارم از قَدَح بِگُذشت
غُلامِ هِمَّت و دادِ بزرگوارِ تواَم
دَرین زمان که خُمارم، مُطیعِ من میباش
چو مَست گشتم از آن پَسْ به اختیارِ تواَم
بیار جامِ اَنَا الْحَق، شَرابِ مَنْصوری
دَرین زمان که چو منصور زیرِ دارِ تواَم
به یاد آر سُخَنها و شَرطها که زَالَسْت
قَرار دادی با من، بَران قَرارِ تواَم
بگو به ساغَرَش ای کَف تو گَر سَوارِ مَنی
عَجَبتر اینک دَرین لحظه من سَوارِ تواَم
میانِ حَلْقه به ظاهر تو در دَوارِ مَنی
ولی چو دَرنِگَرَم نیک، در دَوارِ تواَم
به زیرِ چَرخ نَنوشَم شَراب ای زُهره
که من عَدوِّ قَدَحهای زهربار توام
چو شیشه زان شُدهام تا که جامِ شَهْ باشم
شَها بگیر به دستم، که دست کار تواَم
عَجَب که شیشه شِکافید و میْ نمیریزد
چگونه ریزد؟ داند که بر کِنار تواَم
اگر به قَد چو کَمانَم، ولی زِ تیرِ تواَم
چو زَعفَران شُدم امّا به لاله زارِ تواَم
چگونه کافِر باشم، چو بُت پَرَستِ تواَم؟
چگونه فاسِق باشم؟ شرابخوارِ تواَم
بیا بیا که تو رازِ زمانه میدانی
بِپُوش رازِ دل من، که رازدارِ تواَم
چو آفتابِ رُخِ تو بِتافت بر رُخِ من
گُمان فُتاد رُخَم را که هم عِذار تواَم
شِمُرد مُرغِ دِلَم حَلْقههایِ دامِ تو را
از آنِ خویش شُمارَم، که در شُمارِ تواَم
اگر چه در چَهِ پَستَم، نه سَربُلندِ تواَم؟
وَگَر چه اُشُترِ مَستَم، نه در قِطارِ تواَم؟
میانِ خون، دلِ پُرخون بِگُفت خاکِ تو را
اگر چه غَرقهٔ خونَم، نه در تَغارِ تواَم؟
اگر چه مال ندارم، نه دَستمالِ تواَم؟
اگر چه کار ندارم، نه مَستِ کارِ تواَم؟
بَرآی مَفْخَرِ آفاق شَمسِ تبریزی
که عاشقِ رُخِ پُرنورِ شَمسوارِ تواَم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.