۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۱

تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود
جوهر ناله درین آینه محسوس نبود

شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت
شعلهٔ شمع به بیتابی فانوس نبود

بسکه نرنگ دو عالم به خرامت فرش است
نقش پا هم به رهت جز پر طاووس نبود

یاد آن عیش‌ که در انجمن ذوق وصال
داشت پیغام جضوری ‌که به صد بوس نبود

سعی پرواز من آخر عرقی ریخت به خاک
اشک هم اینقدرش‌ کوشش معکوس نبود

تا بر آییم ز خجلتکدهٔ دام امید
بال برهم زدنی جز کف افسوس نبود

سیر آیینهٔ دل ضبط نفس می‌خواهد
ورنه آزادی ما اینهمه محبوس نبود

نوبهاری ‌که تصور به خیالش خون است
ما به آن رنگ ندیدیم‌که محسوس نبود

جلوه در محفل ما جمله نقاب‌آرایی‌ست
شمع آن بزم نیفروخت‌که فانوس نبود

در تظلمکده دیر محبت بیدل
ناله فریاد دلی داشت‌که ناقوس نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.