هوش مصنوعی: این شعر به مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی مانند رازآلودگی هستی، جدایی از اوهام، تنهایی، عشق و جنون، و محدودیت‌های وجودی انسان می‌پردازد. شاعر از تضادها، غربت، و ناتوانی در رسیدن به کمال سخن می‌گوید و با تصاویر زیبا و نمادین مانند غنچه، گل، چاه، و فانوس خیال، احساسات خود را بیان می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم پیچیده‌ی فلسفی و عرفانی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از تصاویر و نمادها ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود
هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود

این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست
هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود

تا پاک برآییم زگرمابهٔ اوهام
قطع نفس از هر من و ما جامه‌کنی بود

جمعیت سر بستهٔ هر غنچه در این باغ
زان پیش‌ که ‌گل در نظر آید چمنی بود

تکرار نفس شد سبب مبحث اضداد
امزوز تو و ماست‌ کزین پیش منی بود

در بیکسی‌ام خفت همچشمی ‌کس نیست
ای بیخبران عالم غربت وطنی بود

امروز جنون تب عشق تو ندارم
صبح ازلم پنبهٔ داغ ‌کهنی بود

ما را به عد نیز همان قید وجود است
زان زلف‌ گرهگبر به هرجا شکنی بود

افسوس که دل را به جلایی نرساندیم
صبح چمن آینهٔ صیقل‌زدنی بود

زین رشته ‌که در کارگه موی سفید است
جولاه امل سسلسله ‌باف کفنی بود

آخربه تپش مردم وآگاه نگشتم
آن چاه‌ که زندانی اویم ذقنی بود

فردا شوی آگاه ز پرواز غبارم
کاین خلعت نازک به بر گل بدنی بود

بیدل فلک از ثابت و سیار کواکب
فانوس خیال من و ما انجمنی بود
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.