۳۸۴ بار خوانده شده
هوش تا عافیت آیینهٔ مستی نشود
نیست ممکنکهکندکاری و عاصی نشود
باخبر باش که نگذشتهای از عالم وهم
نقش فردای تو تا آینهٔ دی نشود
خون عشاق، وطن در رگ بسمل دارد
نیست این آب از آن چشمه که جاری نشود
تا به کی شبههپرس حق و باطل بودن
مرد این محکمه آن است که قاضی نشود
به هوس راحت جاوید زکف باختهایم
شعله داغ است اگر مست ترقی نشود
بیتو بر لاله و گل چشم هوس نگشادم
که به رویم مژه برگردد و سیلی نشود
از بدآموزی تنهایی دل میترسم
که دهی منصب آیینه و راضی نشود
آه از آن داغ که خاکستر شوقآلودم
در غم سرو تو واسوزد و قمری نشود
تا به سیلاب فنا وانگذاری بیدل
باخبر باشکه رخت تو نمازی نشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نیست ممکنکهکندکاری و عاصی نشود
باخبر باش که نگذشتهای از عالم وهم
نقش فردای تو تا آینهٔ دی نشود
خون عشاق، وطن در رگ بسمل دارد
نیست این آب از آن چشمه که جاری نشود
تا به کی شبههپرس حق و باطل بودن
مرد این محکمه آن است که قاضی نشود
به هوس راحت جاوید زکف باختهایم
شعله داغ است اگر مست ترقی نشود
بیتو بر لاله و گل چشم هوس نگشادم
که به رویم مژه برگردد و سیلی نشود
از بدآموزی تنهایی دل میترسم
که دهی منصب آیینه و راضی نشود
آه از آن داغ که خاکستر شوقآلودم
در غم سرو تو واسوزد و قمری نشود
تا به سیلاب فنا وانگذاری بیدل
باخبر باشکه رخت تو نمازی نشود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.