۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۸

نقشم از ضعف به اندیشهٔ دیدن نرسید
نامم ازگمشدگیها به شنیدن نرسید

زین خمستان هوس نشئهٔ وهمی داریم
که به تر، طیب دماغم نرسیدن نرسید

طبع آزاد مرا ز آفت دوران غم نیست
پیکر سرو ز پیری به خمیدن نرسید

بال معنی نکشد کوشش هر بی‌سر و پا
اشک را منصب بینش به دویدن نرسید

غیر نومیدی از این باغ چه گل خواهم چید
رنگ افسردهٔ من گر به پریدن نرسید

بسمل ناز تو گر بال کشد وحشت کو
جوهر آینه هرگز به تپیدن نرسید

تار و پود نفس صبح همان باب فناست
خرقهٔ هستی ما جز به دریدن نرسید

غنچه‌سان‌، قطرهٔ اشک مژهٔ شاخ‌ گلیم
سعی ما خون شود اما به چکیدن نرسید

هر کجا پای نهی خاک به زیر قدم است
ما نرفتیم به جایی‌که رسیدن نرسید

چشم روزن مگر از بی‌نگهی دریابد
ورنه این ذره که ماییم به دیدن نرسید

چه کنم با دو جهان بار ندامت بیدل
قوت من که به یک ناله کشیدن نرسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.