هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از بیدل دهلوی، بیانگر درد هجران و اشتیاق به معشوق است. شاعر با تصاویر زیبا و استعارههای پیچیده، حالات روحی خود را در فراق یار توصیف میکند. او از پیک صبا میخواهد پیامش را به معشوق برساند، از اسارت در زنجیر عشق میگوید، و از حیرت در برابر جمال معشوق سخن میراند. شعر پر از احساسات شدید، نالههای عاشقانه، و توصیفهای هنرمندانه از معشوق و حالات عاشق است.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است و درک آن نیاز به بلوغ فکری و شناخت ادبیات کلاسیک دارد. همچنین، برخی از استعارهها و تصاویر ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۱۸۳۲
صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش
که رنگم میپرد گر میتپد گرد از سرکویش
نفس تا میکشم در نالهٔ زنجیر میغلتم
گرفتارم نمیدانم چه مضمونست گیسویش
تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن
که عالم خانهٔ آیینه است از حیرت رویش
دل یاقوت خون گردیدهای در حسرت لعلش
رم آهو به خاک افتادهای از چشم جادویش
چو سرو آزاد شو یا همچو شمع از خویش بیرونآ
به لب گر مصرعی داری ز وصف قد دلجویش
غبارآلود هستی گر همه تا آسمان بالد
چو ماه نو همان پهلوخور عجز است پهلویش
شکست شیشهٔ من ناکجا فریاد بر دارد
تغافل رفت بر طاق بلند از چین ابرویش
دو روزی پیش ازین با یار در یک پیرهن بودم
کنون از هر گلم باید کشیدن منت بویش
غبار آرمیدن بردهاند از خاک این صحرا
سواد وحشتی روشن کنید از چشم آهویش
کباب وحشت اشکم که چون بیدست و پا گردد
به سر غلتیدنی زین عرصه بیرون میبرد گویش
به وصل از ناتوانی رنج هجران میکشم بیدل
ندارم آنقدر جرأت که چشمی واکنم سویش
که رنگم میپرد گر میتپد گرد از سرکویش
نفس تا میکشم در نالهٔ زنجیر میغلتم
گرفتارم نمیدانم چه مضمونست گیسویش
تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن
که عالم خانهٔ آیینه است از حیرت رویش
دل یاقوت خون گردیدهای در حسرت لعلش
رم آهو به خاک افتادهای از چشم جادویش
چو سرو آزاد شو یا همچو شمع از خویش بیرونآ
به لب گر مصرعی داری ز وصف قد دلجویش
غبارآلود هستی گر همه تا آسمان بالد
چو ماه نو همان پهلوخور عجز است پهلویش
شکست شیشهٔ من ناکجا فریاد بر دارد
تغافل رفت بر طاق بلند از چین ابرویش
دو روزی پیش ازین با یار در یک پیرهن بودم
کنون از هر گلم باید کشیدن منت بویش
غبار آرمیدن بردهاند از خاک این صحرا
سواد وحشتی روشن کنید از چشم آهویش
کباب وحشت اشکم که چون بیدست و پا گردد
به سر غلتیدنی زین عرصه بیرون میبرد گویش
به وصل از ناتوانی رنج هجران میکشم بیدل
ندارم آنقدر جرأت که چشمی واکنم سویش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.