۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۸

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل
پرواز گرفته‌ست شکن در پر بسمل

یاد تب شوقی ‌که ز سامان تپیدن
آسودگیم داشت سخن در پر بسمل

فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم
طرز نو من گشت‌ کهن در پر بسمل

دل محو شهادتگه نازیست که اینجا
خون در رگ موجست و کفن در پر بسمل

ای شوق ‌کرا نیست تپشهای محبت
سرتا قدم من بشکن در پر بسمل

بیتابی ساز نفس از دود خموشیست
ای عافیت آتش مفکن در پر بسمل

شبگیر فنا هم چقدر داشت رسایی
عمریست‌ که داریم وطن در پر بسمل

هر جا دم تیغ تو گل افشان خیالیست
فرشست چو طاووس چمن در پر بسمل

ای راهروان منزل تحقیق بلندست
باید قدمی چند زدن در پر بسمل

بیدل هوس ‌آرایی پرواز که دارد
محو است غبار تو و من در پر بسمل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.