هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع کوچ از دنیای مادی و حرکت به سوی عالم معنا و حقیقت میپردازد. شاعر از عاشقان میخواهد که از خواب غفلت بیدار شوند و به سوی معشوق حقیقی حرکت کنند. در این مسیر، شاعر به مفاهیمی مانند رحیل، بیداری، عشق، و رسیدن به حقیقت اشاره میکند و از مخاطب میخواهد که از تعلقات دنیوی دست بکشد و به سوی عالم معنوی حرکت کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم انتزاعی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رحیل، بیداری معنوی، و حرکت به سوی حقیقت ممکن است برای مخاطبان جوانتر چالشبرانگیز باشد.
غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
ای عاشقان ای عاشقان هنگامِ کوچ است از جهان
در گوشِ جانَم میرَسَد، طَبْلِ رَحیل از آسْمان
نَک ساربانْ بَرخاسته، قَطّارها آراسته
از ما حَلالی خواسته، چه خُفتهاید ای کاروان؟
این بانگها از پیش و پَسْ بانگِ رَحیل است و جَرَس
هر لحظهیی نَفْس و نَفَس سَر میکَشَد در لامَکان
زین شمعهایِ سَرنگون، زین پَردههایِ نیلْگون
خَلْقی عجب آید بُرون، تا غَیبها گَردد عِیان
زین چَرخِ دولابی تو را، آمد گِران خوابی تو را
فریاد ازین عُمرِ سَبُک، زِنْهار ازین خوابِ گران
ای دل سویِ دِلْدار شو، ای یار سویِ یار شو
ای پاسْبان بیدار شو، خُفته نَشایَد پاسْبان
هر سویْ شمع و مَشْعله، هر سویْ بانگ و مَشْغله
کِامْشب جهانِ حامله، زایَد جهانِ جاوْدان
تو گِل بُدیّ و دل شُدی، جاهِل بُدیْ عاقِل شُدی
آن کو کَشیدَت این چُنین، آن سو کَشانَد کَشْ کَشان
اَنْدَر کَشاکَشهایِ او، نوش است ناخوشهایِ او
آب است آتشهایِ او، بر وِیْ مَکُن رو را گِران
در جانْ نِشَستن کارِ او، توبه شِکَستن کارِ او
از حیلهٔ بسیارِ او، این ذَرّهها لَرزاندِلان
ای ریش خَنَدِ رَخنه جِه، یعنی مَنَم سالارِ دِهْ
تا کِی جَهی گَردن بِنهْ، وَرنی کَشَندَت چون کمان
تُخمِ دَغَل میکاشتی، افسوسها میداشتی
حق را عَدَم پِنداشتی، اکنون بِبین ای قَلْتَبان
ای خَر به کاه اولیتَری، دیگی سیاه اولیتَری
در قَعرِ چاه اولیتری، ای نَنگِ خانه و خاندان
در من کسی دیگر بُوَد، کین خشمها از وِی جَهَد
گَر آب سوزانی کند، زآتش بُوَد، این را بِدان
در کَف ندارم سنگْ من، با کَسْ ندارم جنگْ من
با کَس نگیرم تَنگْ من، زیرا خوشَم چون گُلْسِتان
پس خشمِ من زان سَر بَوَد، وَزْ عالَمِ دیگر بُوَد
این سو جهان، آن سو جهان، بِنْشَسته من بر آسْتان
بر آسْتان آن کَس بُوَد، کو ناطِقِ اَخْرَس بُوَد
این رَمز گفتی بَسْ بُوَد، دیگر مگو، دَرکَش زبان
در گوشِ جانَم میرَسَد، طَبْلِ رَحیل از آسْمان
نَک ساربانْ بَرخاسته، قَطّارها آراسته
از ما حَلالی خواسته، چه خُفتهاید ای کاروان؟
این بانگها از پیش و پَسْ بانگِ رَحیل است و جَرَس
هر لحظهیی نَفْس و نَفَس سَر میکَشَد در لامَکان
زین شمعهایِ سَرنگون، زین پَردههایِ نیلْگون
خَلْقی عجب آید بُرون، تا غَیبها گَردد عِیان
زین چَرخِ دولابی تو را، آمد گِران خوابی تو را
فریاد ازین عُمرِ سَبُک، زِنْهار ازین خوابِ گران
ای دل سویِ دِلْدار شو، ای یار سویِ یار شو
ای پاسْبان بیدار شو، خُفته نَشایَد پاسْبان
هر سویْ شمع و مَشْعله، هر سویْ بانگ و مَشْغله
کِامْشب جهانِ حامله، زایَد جهانِ جاوْدان
تو گِل بُدیّ و دل شُدی، جاهِل بُدیْ عاقِل شُدی
آن کو کَشیدَت این چُنین، آن سو کَشانَد کَشْ کَشان
اَنْدَر کَشاکَشهایِ او، نوش است ناخوشهایِ او
آب است آتشهایِ او، بر وِیْ مَکُن رو را گِران
در جانْ نِشَستن کارِ او، توبه شِکَستن کارِ او
از حیلهٔ بسیارِ او، این ذَرّهها لَرزاندِلان
ای ریش خَنَدِ رَخنه جِه، یعنی مَنَم سالارِ دِهْ
تا کِی جَهی گَردن بِنهْ، وَرنی کَشَندَت چون کمان
تُخمِ دَغَل میکاشتی، افسوسها میداشتی
حق را عَدَم پِنداشتی، اکنون بِبین ای قَلْتَبان
ای خَر به کاه اولیتَری، دیگی سیاه اولیتَری
در قَعرِ چاه اولیتری، ای نَنگِ خانه و خاندان
در من کسی دیگر بُوَد، کین خشمها از وِی جَهَد
گَر آب سوزانی کند، زآتش بُوَد، این را بِدان
در کَف ندارم سنگْ من، با کَسْ ندارم جنگْ من
با کَس نگیرم تَنگْ من، زیرا خوشَم چون گُلْسِتان
پس خشمِ من زان سَر بَوَد، وَزْ عالَمِ دیگر بُوَد
این سو جهان، آن سو جهان، بِنْشَسته من بر آسْتان
بر آسْتان آن کَس بُوَد، کو ناطِقِ اَخْرَس بُوَد
این رَمز گفتی بَسْ بُوَد، دیگر مگو، دَرکَش زبان
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
۱۰۵۳
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.