۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹۵

هین دَف بِزَن، هین کَف بِزَن کِاقْبال خواهی یافتن
مَردانه باش و غَم مَخور، ای غم‌گُسارِ مَرد و زن

قُوَّت بِدِه، قُوَّت سِتان، ای خواجهٔ بازارگان
صَرفه مَکُن، صَرفه مَکُن در سودِ مَطْلَقْ گامْ زن

گَر آبِ‌رو کمتر شود، صد آبِ‌رو مُحْکَم شود
جانْ زنده گردد، وارَهَد، از نَنگِ گور و گورکَن

امروزْ سَرمَست آمدی، ناموسْ را بَرهَم زدی
هین شُعله زن ای شَمعِ جان ای فارغ از نَنگِ لَگَن

دَرسوختم این دَلْق را، رَدّ و قَبولِ خَلقْ را
گو سرد شو این بوالْعَلا، گو خشم‌گیر آن بوالْحَسَن

گَر تو مُقامِرزاده‌یی، در صَرفه چون افتاده‌یی
صَرفه‌گَری رُسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن

صد جانْ فِدایِ یارِ من، او تاجِ منْ دَستارِ من
جَنَّت زِ من غَیرت بَرَد گَر دَررَوَم در گولْخَن

آن گولْخَنْ گُلْشَن شود، خاکستَرْش سوسَن شود
چون خُلقِ یارِ من شود، کانْ می‌نگُنجَد در دَهَن

فَرمانِ یارِ خود کُنم، خاموش باشم تَن زَنَم
من چون رَسَن‌بازی کُنم، اَنْدَر هوایِ آن رَسَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.