۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۹

ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم

هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست
خیالم و به نگه کرده‌اند زنجیرم

کسی به هستی موهوم من چه پردازد
که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم

ز فرق تا به قدم حیرتم نمی‌دانم
گشوده‌اند به روی‌که چشم تصویرم

چو اخگرم به‌گره نیست غیر خاکستر
تبم اگر شکند سر به سر تباشیرم

چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش
چو رنگ می‌رود از خویش خون نخجیرم

سیاه‌بخت محبت بهارها دارد
به هند نازفروش سوادکشمیرم

نگاه دیدهٔ آهوست وحشتی ‌که مراست
به روز هم نتوان‌ کرد قطع شبگیرم

چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست
به خشت نقش قدم‌کرده‌اند تعمیرم

مپرس ز آتش شوق‌ که داغم ای ناصح
که چون سپند مبادا به ناله درگیرم

من آن ستمزده طفلم‌که مادر ایام
به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم

چنان به ضعف عنان رفته ازکفم بیدل
که من ز خویش روم‌ گر کشند تصویرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.