هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس تنگنا، وحشت و ناتوانی در رسیدن به آزادی سخن می‌گوید. او خود را مانند شمعی توصیف می‌کند که در حال سوختن است و دلش زیر بار سنگ‌های زندگی له شده است. او از نارسایی‌های خود شرمنده است و به وهم‌های زندگی پناه برده است. در نهایت، شاعر به این نتیجه می‌رسد که از توهمات هستی رهایی یافته و به کیفیتی از هستی رسیده است که مانند بنگ او را مست می‌کند. او از بهاری بی‌رنگ و گلی که می‌دهد می‌گوید و از نگاه معشوقه‌اش که فسون‌آمیز است. شاعر در پایان، دل خود را کارگاهی از مینا توصیف می‌کند و زنگوله‌ای از عبرت بر دوش ترنگ خود بسته است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی در این شعر وجود دارد که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۲۴۰

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم
به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم

دلی دارم آزادی امکان ندارد
ز مینا چو دست پری زیر سنگم

نفس دستگاهم مپرس از کدورت
چوآیینه آبیست تکلیف رنگم

چه سازم به افسون فرصت شماری
چو عزم شرر در فشار درنگم

کشم تاکجا خجلت نارسایی
به پا تیشه زن چون سراپای لنگم

ز موهومیم تا به آثار عنقا
تفاوت همین بس‌که نام است ننگم

به تحقیق ره بردم از وهم هستی
به‌کیفیت می رسانید بنگم

بهاری ‌کز آن جلوه رنگی ندارد
گلش می‌دهد می به داغ پلنگم

به دریوزهٔ‌ گرد دامان نازش
اگرکف‌گشایم دمد گل ز چنگم

زگیسو نیاید فسون نگاهش
تو از هند مگذر که من در فرنگم

دلم کارگاه چه میناست بیدل
جرس بسته عبرت به دوش ترنگم
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.